مسکین، یتیم، در شب سوم اسیر، من
در میزنم به خواهش قرصی فَطیر، من
در میزنم همیشه و هر جا که میروم
امّا دوباره مضطرب و ناگزیر، من
شاید همین دو سه شب و هی صبر، صبر، صبر
با این خیالِ خام، ولی دلپذیر، من...
شاید شبیه آن زنِ توی عروسی است
چشمانتظار پیرهنت در مسیر، من
اِنگار کن مرا پدرت سوی خانهتان...
«درمانده و گرسنه و پیر و فقیر» من
بانو! کجاست جای گلوبندتان؟ که باز
آن برده را رها کند و شاد و سیر، من...
ای، ای شما شکستهترین کشتی نجات
دریا به خشم آمده، پهلو بگیر، من... !