شهدای گمنام هشت ماه دفاع مقدس!
پسرم 25 خرداد 82 وارد بسیج شد و در 25 خرداد 88 به مقام شهادت رسید. حسین عاشق مولا امام حسین علیه السلام بود و همیشه برای سالار شهیدان عزاداری می کرد. یادم هست برای تمام مناسبتها پیراهن مشکی بر تن داشت از وفات حضرت رقیه تا وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و به ائمه احترام خاصی داشت.
روزی که حسین شهید شد روز مادر بود. گفت مادر جان امسال پول نداشتم برایت هدیه بخرم ولی حالا که دیپلم گرفتم و در دانشگاه قبول شدم سرکار هم می روم و جبران می کنم. وقتی که می خواست برای آخرین بار از خانه بیرون برود همه جا را نگاه کرد و بعد درب را بست و رفت.
همیشه می گفت من روزی شهید می شوم. می گفتم: پسرم جنگ نیست که تو شهید بشوی می گفت: نه مطمئن باشید شهید می شوم.
مادر شهید هنوز هم چشمانش اشک آلود بود و تصاویر فرزندش را بر درو دیوار خانه نصب کرده بود. می گفت: با لباسها و تصاویر و میز کار حسین زندگی می کنم. هنوز صدای نوحه هایش در خانه است. شوخی هایی که با من می کرد. حسین با اینکه حتی سنش برای رای دادن قانونی نبود ولی تا جفت کردن کفشها و دادن غذا تا شب رای گیری در مسجد محل کار می کرد و خسته و کوفته به خانه می آمد. وقتی شهید شد همه از مرام و وفایش گفتند. سر مزار حسین افرادی می آیند که من آنها را نمی شناسم ولی آنها از حسین می گویند.
مادر بسیجی شهید حسین غلام کبیری...
شهید فتنه88
اللهم ارزقنا...شهادت
مبارک باد سعادت همیشه شهادت بر این عزیز سبکبال و والدین صاحب مقامش و جاویدان باید یاد شهدا در پیچ و خم زندگی و بلاها و امتحانات سخت
بدان امید که به عمل پیرو و زنده کننده راه و مرام شهدا باشیم
در پرتو الطاف دوست همچنان پیرو شهدا و سردار شهید بنی طبا باقی بمانید.
التماس دعا